جمعه بهاری
امروز جمعست.حوصلمون خیلی سر رفته بودبابایی مارو برد میروون دور دور...ماکان جونم کل راه عینک داشتی از چشات در نمی اوردی اصلااز اب میترسیدی نمیدونم چرا..اصلا سابقه نداشت.فقظ دوست داشتی سنگ وچوب پرت کنی تو اب
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی